کد شجره نامه : ۹۱۲۲۳
شرح حال آقا سید محمد میر محمد صادقی نوه سید عبد الحسین سیف السادات که به قلم خود نوشته اند.
اینجانب سید محمد میر محمد صادقی ، سال ۱۳۱۹ در اصفهان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. پدر بزرگم سید عبد الحسین میر محمد صادقی ملقب به سیف السادات بود. بیست ماهه بودم که پدرم آقاسید محمد علی را از دست دادم و از آن پس در پناه خداوند و نزد عمه مقتدر و مادر مهربانم رشد یافتم.
یکی از نقاط عطف کودکیم که به یاد دارم آن است که شبها به نماز جماعت در مسجد نزدیک منزلمان به امامت فرزندان حاج آقا میرزا رضا کلباسی معروف شرکت میکردم و از دعای کمیل حاج آقا رضا کلباسی که تازه از تبعید رژیم پهلوی آزاد شده بود و از مشهد به اصفهان آمده بودند، فیض میبردم و آنقدر دعای کمیل را دوست میداشتم که آن دعا را حفظ کردم و هنوز هم از آن بهره مند هستم.
به یاد دارم که در دوران مدرسه ام به خیاطی میرفتم و شلوار دوزی را یاد گرفتم. ورزش موردعلاقه ام کوهنوردی بود و خدا را شاکرم که مرا با ورزش کوه آشنا کرد. کوه رفتن برای من یک الگوی زندگی بود. خاطرم هست که یک روز صبح جمعه به کوه صفه رفتم. در منطقه ای حدود صدمتر بالاتر از چشمه خاجیک، یک قسمت صاف دیواره مانندی به نام «چنگولی شیطون» بود که بارها آنجا را صعود کرده بودم. آنروز کمی برف آمده بود؛ وسط صخره گیر افتادم هر چه دستم را بالا میبردم، پایم سر میخورد؛ نه راه پس داشتم و نه پیش. حدود بیست دقیقه ای آنجا بی حرکت ماندم و کسی هم نمیتوانست به کمکم بیاید. تمام امامان را به کمک خواندم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود از خداوند بزرگ با دلی شکسته از صمیم قلبم تقاضای کمک کردم. در آن حال به یاد مادرم بودم که با از دست دادن من چه روزهای سختی در انتظار اوست که ناگهان احساس کردم تمام بدنم به کوه چسبیده است و از آن حالت ناتوانی از حرکت آزاد شدم؛ گویی که یک قدرت خدایی تمام بدن مرا به کوه چسبانده بود به گونه ای که وقتی میخواستم دست یا پای خود را حرکت دهم آزاد میشد و بعد دوباره به کوه میچسبید و توانستم خیلی سریع از آن قسمت عبور کنم. واقعا وجود خداوند را در آن معجزه لمس کردم. من مینویسم و شما میخوانید ولی من معجزه را درک کردم و هر وقت به یادم میآید، اشک در چشمانم حلقه میزند و الطاف خداوند را فراموش نمیکنم و خدا میداند که هنوز هم از آثار آن معجزه بهره مند هستم.
یکی دیگر از خاطرات به یاد ماندنیم در کوهنوردی برنامه پیاده روی کوهستانی به اتفاق چند نفر از دوستانم در سال ۱۳۴۸ بود. برنامه را از چشمه کوهرنگ در منطقه زردکوه بختیاری شروع کردیم و پس از عبور از منطقه ای به نام «چاک زرده» به «دشت بازوفت» رسیدیم و از آنجا به قله آب چشمه تاراج رفتیم، سپس از آن به «قله منا»در خوزستان رسیدیم که آنجا آب گرمی بود که در آن شنا کردیم و بسیار به یاد ماندنی بود. در ادامه راه در عرض رشته کوههای زاگرس وارد منطقه ای به نام «لالی» نزدیک مسجد سلیمان شدیم. کل این برنامه هشت روز به طول انجامید و حدود ۳۰۰ کیلومتر راه پیمودیم. در این برنامه با مناطق بکر بسیاری روبه روشدیم و هیچ وقت آن را فراموش نمیکنم.
در سال ۱۳۳۷ از اصفهان به تهران رفتم و مشغول خیاطی شدم. در سال ۱۳۴۲ در لاله زار پاساژ جواهری طبقه دوم یک مغازه دو دهنه خریدم و شغل خیاطی را ادامه دادم. در این سالها تفریحم ورزش اسکی و کوهنوردی بود. بسیاری از قله های معروف ایران و بعضی دیواره ها را صعود کردم. سال ۱۳۵۴ نایل به کسب درجه مربیگری فدرسیوان کوهنوردی و در سال ۱۳۷۵ مربی پیشکسوت فدراسیون و سال ۱۳۸۵ مربی درجه یک کوهنوردی شدم.
سال ۱۳۵۰ با دختر حاج نصراله علی اکبریان به نام فاطمه ازدواج کردم که حاصل این ازدواج پنج فرزند بود دو پسر و سه دختر که به حمد خدای بزرگ از ایشان راضی هستم.
سال ۱۳۵۰ شغل خود را از خیاطی به صنایع دستی تغییردادم لیکن از آنجا که پس از انقلاب صنایع دستی در ایران کم رنگ شده بود و خیابان منوچهری نیز بورس فروشگاههای آرایشی شده بود، در سال ۱۳۸۵ ناچار به تغییر شغل به فروشگاه لوازم آرایشی شدم که در حال حاضر فرزندانم به اداره آن مشغولند.
از جوانی علاقمند به خواندن کتاب بودم و هر کتابی را که میخواندم مطالب مهم آنرا یادداشت میکرد و سرانجام گردآوری این یادداشتها منجر به تدوین کتابی به نام «فانوس» شد.
انس با قران و استمرار در خواندن نماز شب از جوانی در تمام سالهای زندگیم راهنمای من بودم.
خدا را بابت تمام نعماتش در طول زندگیم شاکرم. لطف او در زندگیم بیش از قدر من بود.
سیدمحمد میر محمد صادقی ۱۳۹۹/۰۴/۰۲