کد شجره نامه: ۹۲۴
سید عبد الرزاق میر محمد صادقی
فرزند سید محمد میر محمد صادقی
مدت عمر پر برکت ایشان: ۸۱ سال
در سال ۱۲۷۷ شمسی در خانواده ای اصیل و مذهبی متولد شدند. پدرشان سید محمد از سرشناسان و زمین داران اصفهان بود که در تولید محصولات کشاورزی سرآمد زمان خود به حساب میآمد. یکی از سالها، کشت و کار گندم شان، به حدّی محصول با کیفیت و فراوان می شود که حاکم آن زمان به سید محمد لقب نواب می دهد و ایشان را مورد تشویق و تایید قرار میدهد.
نام مادرشان خورشید بیگم میرمحمدصادقی است که زنی مؤمنه و با تقوا، دارای چهار پسر و دو دختر بودند که سید عبدالرزاق فرزند آخر هستند و در خانه پدری زندگی میکردند. منزل ایشان در خیابان طالقانی، کوچه خلجا، کوچه برادران (صادقی) بود و خواهر و برادران هم در خانههای اطراف این خانه پدری بودند. این خانه با معماری منحصر به فرد در وسط قرار داشته و مانند خورشیدی، خانههای دیگر را پوشش میداد. ولی در طی زمان نزدیکان از اطراف نقل مکان کردند اما سید عبدالرزاق اصرار بر ماندن در این منزل را داشتند و تا آخر عمر با ارزششان در آنجا زندگی کردند.
هر روز صبح قرآن می خواندند؛ البته با معنی و توجه به مفاهیم آیات. و نکات مهم را برای اطرافیان بازگو کرده، در سال چندین مرتبه قرآن را به همین روش ختم می کردند. در شبهای محرم، مخصوصا شب تاسوعا و عاشورا، یک کتاب قدیمی مقتل داشتند که با صدای بلند میخواندند و گریه می کردند . مردی حکیم، عارف، مدیر، مدبر و مسئولیت پذیر، همراه با مهر و محبت که از درونشان جوشش داشت و با تمام آن خصلتهای حسنه که میتوان در آدمهای مختلف، قسمی باشد، همه به طور مجموع در شخصیت ایشان جمع بود و تجلی گر انسان با اخلاق و با تقوی و خداترس و مهربان بودند.
همیشه با سخنان حکمت آمیز و داستانهای واقعی و زیبا، دیگران را به وجد و شادی و خوشحالی می انداختند ولی در پشت این سخنان و خندهها، پندهای حکیمانه نهفته بود و ایشان بسیار قلبها را مجذوب خود می کردند و نفوذ کلام داشتند به طوری که همه اقوام و دوستان و آشنایان از ایشان به نیکی یاد می کنند. (بعد از گذشت ۴۰ سال از فوت ایشان) . دست دیگران را می گرفتند و در کار خیر پیش قدم بودند.
سید عبدالرزاق در مکتب و حوزه علمیه، درس خوانده بودند. «نوشتارشان را بدون نقطه مینوشتند ، با املاء فارسی اصیل قدیمی». «مثلا: پیروزی را فیروزی می گفتند و می نوشتند.»… تمام خریدها و حساب ها و برنامه هایشان را در دفتری ثبت می کردند.
در عین پرهیزکاری و تقوا، بسیار اهل سفربوده و همیشه می گفتند سفر غذای روح است. یازده سفر به کربلا و نجف مشرف شده و در سفر آخر که سال ۱۳۴۷ شمسی بوده، در نجف میروند پشت سر امام خمینی(ره) نماز می خوانند و تعریف می کنند که ایشان یک سید جلیل القدر هستند. و آن موقع امام خمینی را به آقا روح الله می شناختند.
چندین سفر به حج عمره و تمتع مشرف شده بودند و آخرین سفر حج عمره در سال ۱۳۵۵ با دو دختر و همسر خود رفتند که دخترها ۸ و ۹ ساله بودند. تمام مناسک حج را به دخترهایشان به طور کامل آموزش داده و آنها را مُحرم می کنند و حج عمره را انجام می دهند.
ابتدا در میدان امام (میدان نقش جهان) مغازه داشتند. تا اینکه از طرف پسر خواهرشان به ایشان پیشنهاد می شود برای مشاوره و نظارت بر خرید کارخانه ناهید (کارخانه ریسندگی و بافندگی) مشغول به کار شوند.
سرمایه کارخانه از پسر خواهرشان بود ولی مسئولیت ایجاد و راه اندازی و نظارت و مشاوره از طرف سید عبدالرزاق بود. ایشان از ظرفیت های تمام اقوام و آشنایان در تاسیس کارخانه استفاده نمود و بسیاری از جوانان خاندان را در آنجا استخدام کردند . همچنین مشاوری امین و دلسوز برای کارگران کارخانه بودند.
از نظر اخلاقی بسیار خوش خلق، حکیم و صادق بودند. به علم طب سنتی اسلامی آگاهی داشتند و برای کارگران و خانوادههایشان طبابت می کردند و کارگران از ابعاد مختلف شخصیتی و معنوی ایشان بهره می بردند.
در زندگی خانوادگی، ایشان در جوانی ازدواج کردند و دارای ۴ دختر و ۴ پسر می شوند ولی متاسفانه همسر جوانشان را که ۴۰ سال داشتند از دست می دهند. در آن زمان فرزند ۲ ساله داشتند و با صبر و تقوی و توکل بر خداوند و ائمه اطهار(ع) از این مصیبت بزرگ عبور کرده و با تربیتی نیکو فرزندان را بزرگ گرده و دخترها را به خانه بخت و پسرها را به مدارج عالی تصیلی پرورش داده و در ازدواج بعدی صاحب دو دختر می شوند. از نظر تربیتی بسیار زیبا عمل می کردند مثلا هر روز صبح که قرآن می خواندند، بچهها را روی زانوانشان می نشاندند و به طریقی عمل می کردند که آیات وحی در دل و جان فرزندان رخنه کرده و نور ایمان وجود آنها را سیراب می کرد.
این پدر عزیر و مهربان در ۱۱ شهریور ۱۳۵۸ بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت، در حالی که دو دختر کوچک ۱۰ و ۱۱ ساله داشتند.