کد شجره نامه : ۵۲۳۲۲۳
دکتر سید مهدی مدرس زاده
فرزند حاج سیدعلی
متولد : بهمن ماه ۱۳۲۹
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران (استاد تمام)
فوق تخصص جراحی شبکیه و لیزر (ویتره و رتین)
رئیس مرکز تحقیقاتی چشم پزشکی در مرکز آموزشی درمانی حضرت رسول اکرم (ص)
از سوابق تحصیلی ایشان می توان به اخذ دکترا عمومی در سال ۱۳۵۶ و بورد تخصصی چشم پزشکی در سال ۱۳۵۹ از دانشگاه پهلوی شیراز و نیز اخذ فلوشیپ شبکیه و لیزر در سال ۱۳۶۵ از دانشگاه Yale آمریکا اشاره کرد . ایشان تا به امروز در کنار تدریس و ارائه ی خدمات تشخیصی و درمانی در زمینه ی پژوهشی نیز فعالیت هایی داشته و موفق به چاپ تعداد زیادی از مقالات در برترین ژورنال های داخلی و خارجی شده است.
مصاحبه ای زیبا از ایشان
درسال ۱۳۲۹، در خیابان شاهپور تهران که حالا به اسم وحدت اسلامی شناخته میشود، بهدنیا آمدم. پدرم روحانی و سردفتر اسناد رسمی بود. ایشان اصالتشان اصفهانی بود. در واقع در دوره پهلویِ اول اغلب فامیل ما به تهران آمده و ساکن این شهر شدند. نسب ما با مدرسصادقیها و نورصادقیها و میرمحمدصادقیها که همگی از افراد تاثیرگذار در حوزه سیاست و مذهب بودهاند، یکی است. پدرم با وجود اینکه سابقه فعالیت سیاسی مشهودی نداشت؛ اما با سیاسیون در ارتباط بود و با این واسطه، فعالیتهایی داشت. حتی من چند باری که شهید آیتالله بهشتی و امامموسیصدر به منزلمان آمدند، بهخاطر میآورم. البته این خاطرات مربوط میشود به دورانی که ما از خیابان شاهپور به خیابان فخرآباد نقل مکان کرده بودیم. آن منطقه در آن زمان مرکز زندگی و فعالیتهای سران جبهه ملی بود. من با خیلی از فرزندان این افراد در دبستان پیشرو همکلاس بودم.
یادم میآید آن زمان اتومبیلهای امریکایی بهترین سواریهای دنیا بودند و ژاپن هنوز در این عرصه به قدرت نرسیده بود. تازه اتومبیلهای داتسون به بازار آمده بود و به پای اتومبیلهای امریکایی نمیرسید. سران جبهه ملی که اغلبشان تمکن مالی خوبی داشتند، همیشه بهترین اتومبیلهای امریکایی را سوار میشدند و ما مشتاقانه منتظر بودیم که ببینیم کمپانی شورلت بعد از آخرین مدل ایمپالا چه اتومبیلی وارد بازار میکند.
دبیرستانی که در آن دوره متوسطه را گذراندم، کانون نسلِ بعد مذهبیها و سیاسیهایی بود که تاثیر بسزایی در جریان انقلاب داشتند. از همدورهایهایم میتوانم از مرحوم شهیدقندی، دکتر حدادعادل، دکترسروش و دکتر نهاوندیان نام ببرم اما خط مشی مدرسه علوی یا در واقع مرحوم استاد روزبه و علی اصغر کرباسچیان که به علامه معروف بود، این بود که مدرسه فاصله خودش را با سیاست حفظ کرده و تمام توانش را به تربیت نیرو معطوف کند. آنها معتقد بودند که بهترین راه برای خدمت به جامعه، تربیت نیروی کارآمد است. البته این خط مشی مدرسه بود و فارغالتحصیلان این دبیرستان، هرکدام بعدها از افراد تاثیرگذار در حوزه سیاست و مذهب شدند.
اما درباره آشنایی من با حیطه پزشکی ماجرا از اینجا شروع شد که عموی من متخصص اطفال بود. اولین پزشک خانواده ما ایشان بود. ازآنجاییکه عمو، سمبل موفقیت در فامیل ما بود، مادر مرحومم علاقه داشتند که من نیز مانند ایشان پزشک شوم. دراین بین من هم وقتیکه احترام عمو را در میان اعضای فامیل میدیدم، مشتاق شدم، پزشک شوم. ما شش فرزند بودیم؛ دو خواهر و چهار برادر. یکی از بردارهایم روحانی شد و حالا در دفتر مقام معظم رهبری مشغول به کار است. برادر دیگرم تاجر شد و دیگری هم مهندسی برق خواند و من هم پزشکی را انتخاب کردم.
در ۱۳۴۸ در دانشگاه پزشکی شیراز در رشته پزشکی قبول شدم. دانشگاه شیراز بهطور مستقیم با دانشگاههای معتبر امریکا در ارتباط بود. ازآنجاییکه فارغالتحصیلان میتوانستند با امتیاز این دانشگاه از امریکا بورس بگیرند و از ایران برای تحصیل مهاجرت کنند، تعداد متقاضیان برای قبولی در این دانشگاه زیاد بود.
ما هم یک گروه بودیم از دبیرستان علوی که برای رفتن به دانشگاه پزشکی شیراز برنامهریزی کردیم. من و دکتر بهار باستانی که حالا در دانشگاه سنتلوییز استاد است و دکتر شناسا که در کالیفرنیا متخصص قلب هستند از دبیرستان علوی به دانشگاه شیراز رفتیم.
این دانشگاه محیط خلوتی داشت با کتابخانهای مجهز و سلف سرویس بسیار خوب.
در آن سالها اوج هیاهوی انقلاب نیز بود و مرکز مبارزات انقلابی تهران بود. تنها مشکل این دانشگاه این بود که شهر شیراز کلاً شهری سیاسی نبود و شور انقلاب به آن شکل که در تهران دیده میشد، در آنجا وجود نداشت
من در طی دوره تخصص سال ۱۳۵۸ ازدواج کردم. همسرم در آن زمان دانشجوی جامعهشناسی دانشگاه شیراز بود. ایشان اهل مزینان و کهک در اطراف سبزوار و از اقوام دکتر شریعتی است.انقلاب اسلامی وقفهای در جریان رزیدنتی من ایجاد نکرد. حتی در زمان انقلابفرهنگی که دانشگاهها به حالت تعطیل در آمدند، من در دوره بالینی بودم و کارم در بیمارستانها بود. در طی فاصله سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ رزیدنت بودم و بعد از آن نیز به خدمت سربازی رفتم و تا ۱۳۶۱ سرباز بودم.
روز ۲۹شهریور۱۳۵۹ جنگ تحمیلی شروع شد و من که هنوز سه روز هم از گرفتن تخصصم نگذشته بود، روز ۲مهر بههمراه دکتر ملکزاده، مرحوم دکتر محمد ابراهیم فقیهی که بعدها در شیراز ترور شدند و حالا بیمارستانی نیز به نامشان است و دکتر سلمان سروش، داوطلبانه با یک هلیکوپتر به اهواز و بعد هم به خط مقدم رفتیم. ضعف پزشکی در آن ایام بهشدت حس میشد و ما که چشمپزشک بودیم، بیشتر به دکتر سروش و دکتر فقیهی که ارتوپد بودند، کمکرسانی میکردیم. حمله ناجوانمردانه عراق به ایران باعث سرازیرشدن سیل نیروهای مردمی به منطقه شده بود. روز اول که ما به اهواز رسیدیم، تعداد نیروهای داوطلب که به هر طریقی خودشان را به آنجا رسانده بودند، آنقدر زیاد بود که شب را در گوشه و کنار خیابانها میگذراندند
تدریس و آموزش دادن به رزیدنتها برای من لذتبخش است. من اگر در بخش خصوصی کار میکردم، خیلی وضع مالیام بهتر بود. اما هرچه آموخته بودم تنها در کار خودم مصرف میشد. آموزش این امتیاز را در اختیار من قرار داده است که تبادل علم داشته باشم. در اسلام هم آمده که زکات علم پخش آن است. علم پزشکی واقعاً جنبه انسانی دارد. مغازه خواروبارفروشی نیست که اگر پولداری این جنس را بخر و اگر نداری نخر. پای جان و سلامت انسان در میان است من خودم را به پزشکی و چشمپزشکی مدیون میدانم.
ناشناس :
خاطرات شما خیلی جالب بود ..همیشه پیروز و سلامت باشید آقای دکتر …