خانه » مشاهیر خاندان » چهره های ماندگار » مهندس سید رضا میر محمد صادقی

مهندس سید رضا میر محمد صادقی

کد شجره نامه: ۷۱۲۱۳۳

گفت و گوی ایمنا با یکی از پیشگامان انقلاب؛ مهندس سید رضا میر محمد صادقی

«سید رضا میر محمد صادقی» که از زمان ملی شدن صنعت نفت تا روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش پر رنگی را در فعالیت‌های سیاسی اصفهان ایفا می‌کرد، شاید یکی از بهترین افرادی باشد که می‌توان ناگفته‌های روزهای انقلاب در اصفهان را از زبان او شنید.

ظهر یکی از روزهای نه چندان سرد زمستان، همراه با همکار عکاسم در پی یافتن خانه مردی از تبار سنتی و اصیل اصفهان به راه افتادیم.
طبق آدرس پیش رفتیم تا اینکه به ساختمان بلند و مدرنی رسیدیم. از نگهبان ساختمان شماره واحد مورد نظر را جویا شده و خود را به آن پشت درب آن رساندیم. زنگ را که زدیم، مردی میانه سال درب را گشود. گویا از قبل منتظر رسیدن ما بودند. وارد ساختمان شده و سید رضا میر محمد صادقی، همان مردی که برای گفت‌وگو با وی، هفته‌ها انتظار کشیده بودم را دیدم. با مهربانی و صمیمیت بسیار از ما استقبال کرد.
اندکی صحبت کردیم. چهره‌اش گویا تاریخی به وسعت چندین دهه را در پشت خود پنهان کرده بود.
شجره نامه‌اش که بر روی دیوار نصب شده بود را نشان داد. شجره نامه عجیبی بود، شاید کمتر کسی مشابه آن را داشته باشد. نسبتش به امام علی (ع) باز می‌گشت و تنی چند از علمای بنام از جمله آیت الله مرعشی نجفی بر درستی آن صحه گذاشته بودند.
«سید رضا میر محمد صادقی» که در سال ۱۳۱۳ خورشیدی دیده به جهان گشوده بود و پیوند نسبی با علمای بانام و نشانی چون مدرس صادقی معروف به «ثقۀ الاسلام» که از شاگردان آخوند ملاکاظم خراسانی بود، او را به وجهه مذهبی اصفهان مرتبط می‌ساخت.
به گفته وی، از ۷ سالگی در کارخانه ریسندگی کار می‌کرد و تا ۱۳ سالگی به مدرسه نرفته بود.

وارد فضای گفت‌وگو شدیم.
فعالیت سیاسی خود را از چه زمانی و چگونه آغاز کردید؟
از زمانی که ۱۵ ساله بودم فعالیت‌های سیاسی را شروع کردم، یعنی از سال ۱۳۲۸.
از طرفداران نواب صفوی بودم و اعلامیه‌های او را در اصفهان پخش می‌کردم که همین مسئله نیز موجب دستگیری من شد.
فعالیت‌های شما چه زمان شکل جدی‌تری به خود گرفت و پا به عرصه فعالیت‌های سیاسی کشور گذاشتید؟
سی ام تیر ۱۳۳۱ به دلیل ترغیب بازاریان برای اعتصاب و تعطیلی بازار، برای بار دوم دستگیر شدم اما با استعفای قوام و روی کار آمدن مصدق، تمامی زندانیان آزاد شدند. من نیز که از جمله دانش آموزان زندانی عضو جبهه ملی بودم، مشمول این آزادی شد.
برخی می گویند ساواک برای شما احترام قائل بود و در موارد بسیار، موجب آزادی برخی انقلابیون از چنگ ساواک نیز شده بودید.
(به محض شنیدن این سوال تغییر حالت می‌دهد و آزرده خاطر می‌شود.)نه اصلا اینگونه نیست. این قصه‌ای است که برخی برای من ساختند. من در کتاب خود نیز به آن اشاره کرده‌ام.

من در سال ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز مجدد دستگیر شدم. در هتل عباسی فعلی که آن زمان پادگان نظامی حکومت پهلوی در اصفهان بود، ما را از منافذ آنجا وارد زندان‌ها می‌کردند و مأمور شکنجه ما استوار صادق شماعی زاده بود.
شماعی زاده، مأموری را کنار درب این منافذ قرار داده بود تا ساعتی یکبار، یک سطل آب در این منافذ بریزد. هدف او از این کار آن بود که ما نتوانیم روی زمین بنشینیم و از طرفی به دلیل کوتاه بودن سقف این منافذ، قادر به این ایستادن نیز نبودیم و مجبور می‌شدیم که همواره سرپا بنشینیم.
برخی اکنون می‌گویند که چرا انقلاب کردید؟ ما درحقیقت توان تحمل این ظلم‌ها را نداشتیم و به همین دلیل به پا خاستیم. برای نمونه، در آن زمان پسری ۱۸ ساله در کرمان به جرم داشتن تنها یک گرم تریاک، تیرباران شد، درحالی که ما می‌گفتیم چمدان‌های اصلی تریاک که توسط اشرف پهلوی به کشور وارد می‌شود، پس چرا او را کسی محاکمه و تیرباران نمی‌کند.
حتی آمریکا یکبار اشرف را به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر کرد اما با وساطت اردشیر زاهدی آزاد شد.
و اما ساواک؛ در ابتدا با انتشار اعلامیه‌هایی به شکل مخفیانه هر آنچه که باید و نباید را نثار شاه و تشکیلاتش می‌کردیم.
مثلاٌ روزی که مرحوم طیب را در اصفهان تیرباران کردند، عکس طیب همراه با وقایعی که در روز تیرباران وی رخ داده بود در روزنامه کیهان چاپ شد.
از مشاهده این تصاویر بسیار ناراحت شدم و تصمیم به نوشتن اعلامیه‌ای دراین باره گرفتم.
کتاب خاطرات سید (دُرد و دَرد) را که ورق می‌زدم به اعلامیه مذکور رسیدم. در بخشی از آن آمده است:
طیب شهید! تو به دست شقی‌ترین، بی‌شرم‌ترین و ناکس‌ترین مردم روزگار یعنی محمدرضا پهلوی شهید شدی. به دست کسی که زنش، وطنش، ناموسش و همه چیزش دلار آمریکاست، شهید شدی.
… با داشتن لغزش‌های گذشته، همچون حُر ریاحی پاک به دنیا آمدی و پاک از دنیا رفتی.
سپهبد مدرس دایی بنده بود و پس از کشته شدن سرلشگر «فرسیو» و به دستور شاه به سمت ریاست دادرسی ارتش رسیده بود. بنابراین هر زمان که سراغ رییس دادگاه نظامی می‌رفتم، به واسطه خویشاوندی با رییس کل آنها، می‌توانستم تخفیف‌هایی را در حکم برخی از انقلابیون بگیرم.
با وجود گذشت نزدیک به ۳۶ سال از انقلاب، هنوز هم وقتی اسم ساواک بر زبان آورده می‌شود، می‌توان آثار رنجش از اتهامات ناروایی‌ که به وی روا داشته شده را در چهره او ‌دید. او به هر نحوی تلاش می‌کرد تا با دلیل و برهان، نسبت‌های ناروایی که در گذشته به او زده می‌شد را از خود مبرا کند؛ یکبار نقل قولی از شهید بهشتی می‌آورد و بار دیگر توصیه‌های آیت الله میلانی را یادآور می‌شد.
پس در حقیقت شما از نسبت خویشاوندی خود با رییس دادرسی ارتش برای آزادی نیروهای انقلاب استفاده می‌کردید؟
بله. مثلاٌ، برای فضل الله صلواتی حکم اعدام صادر کرده بودند، اما صحبت‌های من باعث شد که او تنها به یک سال و شش ماه زندان محکوم شود. پس از آزادی نیز ساواک قصد تبعید وی به منطقه‌ای دور افتاده را داشت. بازهم من به سراغ «تقوی»، رییس سازمان امنیت رفتم و با پا در میانی، ساواک او را به یزد که در نزدیکی اصفهان بود، تبعید کرد.
بله. ما هم شنیده‌ایم که شما به واسطه نسبت فامیلی با سپهبد مدرس، حتی زمینه تقلیل حکم زندان اکبر هاشمی رفسنجانی را هم فراهم کرده بودید.
برخی می‌گویند «محمود شهیدی»، رهبر عملیات اداره امنیت داخلی ساواک اصفهان در منزل شما و درحالی که به شما پناه آورده بود، دستگیر شد. این موضوع صحت دارد؟
اجازه دهید که اصل ماجرا را برای شما بگویم؛ زمانی که شهیدی به منزل من آمد، من با آقای پرورش و آقای طاهری تماس گرفتم و گفتم که شهیدی به خانه من آمده و قصد دارد که خود را معرفی کند. فردا خود، او را می‌آورم و تحویل می‌دهم.
در آن زمان و بنابر توافق صورت گرفته میان آیت الله خادمی و آقای طاهری، من به این قبیل پرونده‌ها رسیدگی می‌کردم.
اما همزمان با آمدن شهیدی به منزل من، برخی که اخیراٌ به چگونگی اطلاع آنها از آن موضوع پی بردم، آمده و خواستار دستگیری شهیدی شدند. این درحالی بود که من خود اعلام کرده بودم که شهیدی را صبح تحویل خواهم داد. با این حال اجازه ندادم که آن شب اورا با خود ببرند، زیرا شهیدی مرا امین دانسته بود و نباید به او خیانت می‌کردم.
از اینکه بعدها برخی در اصفهان او را طرفدار ساواک می‌خواندند و می‌گفتند میرمحمد صادقی، شهیدی را در خانه خود پنهان کرده بوده است، به شدت ناراحت و دلگیر بود. چشمهایش آن را فریاد می‌زد.
از کتابی که آن زمان و با عنوان ” ساواکی‌های خمینی نما را بشناسید” بر علیه او و آیت الله خادمی چاپ شده بود نیز دلِ پُری داشت.
شهیدی خود گفت که مدتی در ساوه بوده و سپس به تهران فرار کرده و حال آمده بود تا به گفته خودش، به طور قانونی مورد محاکمه اسلامی قرار گیرد.
 

اجازه دهید از گذشته دور به دوران نزدیک‌تر برویم، دوره‌ای که همه کشور در هیاهوی انقلاب بود و اصفهان هم به عنوان یکی از شهرهای پیشگام در پیروزی انقلاب،‌نقش آفرینی می‌کرد. از آن دوران چیزی در خاطرتان باقی مانده؟
بهترین و اولین شهری که در آن انقلاب شد، اصفهان بود؛ اولین شهری که در آن حکومت نظامی اجرا شد و نخستین شهدا را تقدیم انقلاب کرد.
بنده، «هارون برایلی» و «جان سیمسون » که از خبرنگاران بی. بی. سی. بودند را با هزینه شخصی خود به اصفهان آوردم و آنها را به مدرسه چهارباغ بردم تا جمعیت عظیم حاضر در آنجا را ببینند و اخبار آن را منعکس کنند. با ایجاد تمهیداتی به آنها فهماندم که حکومت شهر در دست طرفداران آیت الله خمینی است.
به دلیل اعتصاب کارکنان شرکت مخابرات امکان برقراری تماس با خارج از کشور میسر نبود و این خبرنگاران نمی‌توانستند اخبار را به لندن مخابره کنند. با آقای خشوعی که مسوول وقت مخابرات بود، تماس گرفتم و از او خواستم که برای دقایقی امکان برقراری تماس با خارج را برای این خبرنگاران فراهم کند و اینگونه آنان توانستند اخبار را به لندن مخابره کنند. همان شب و براساس اخبار همین خبرنگاران، بی. بی. سی. اعلام کرد که در اصفهان، جمهوری اسلامی مستقر شده است.
پخش این خبر از بی. بی. سی. موجب شد حکومت نظامی نمایندگان این خبرگزاری را بازداشت کند تا به آنها حالی کند هنوز رژیم در اصفهان پابرجاست.
زمانی که تاریخ ورود امام (ره) به کشور مشخص شد، شما در اصفهان حضور داشتید یا راهی تهران شدید؟
من در اصفهان و در دفتر آیت الله خادمی حضور داشتم، اما ۵ دستگاه اتوبوس که حامل نیروهای انقلابی اصفهان بود را به ریاست نصرالله شاهنوش عازم تهران کردم تا در مراسم استقبال شرکت کنند.
از مسجد سید لحظه به لحظه با شهید بهشتی در تهران صحبت می‌کردیم و در جریان امور قرار می‌گرفتیم. ایشان خواسته بودند که ما در اصفهان بمانیم و مراقب اوضاع باشیم.
اصلاٌ می دانید دلیل اصلی پیروزی انقلاب چه بود؟ این موضوع در حقیقت خواست خدا بود اگرنه، انقلاب به این راحتی‌ها روی نمی‌داد.
مسلما با توجه به وقایع رخ داده،‌ لحظه لحظه آن دوران برای شما خاطره انگیز بوده، درست است؟
بله. اتفاق مهمی که در فاصله میان ۱۲ تا ۲۲ بهمن رخ داد آن بود که هُمافران نیرو هوایی گارد شاهنشاهی، شبی از تلویزیون فیلم لحظه ورود آیت الله خمینی به کشور را می‌بینند و شروع به سر دادن شعار می‌کنند. به گارد شاهنشاهی خبر داده می‌شود و آنها با هجوم به محل اقامت این همافران، آنها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند. در این بین تعدادی از همافران فرار کرده و به مردم خبر می دهد و می گوید که نیروهای گارد شاهنشاهی در حال کشتن برادرانتان هستند. مردم نیز به مرکز نیروی هوایی هجوم می‌آورند و با کمک همافران درِ اسلحه خانه‌ها باز می‌شود و مردم سلاح‌ها را برداشته و به سراغ کلانتری‌ها می‌روند و آنها را از چنگ نیروهای شاه درمی‌آورند.
می‌گویند برادر شما هزینه بیمه هواپیمای «ایر فرانس» و تمامی سرنشینان آن را تقبل کرده بود تا امام (ره) به راحتی به کشور آیند. این موضوع صحت دارد؟
هیچ کس حاضر به بیمه کردن این هواپیما نبود، چون حکومت تهدید کرده بود تردد هرگونه هواپیما در آسمان ایران ممنوع است و در صورت پرواز در این منطقه، آن را خواهد زد.
همین دلیل باعث شد که برادرم (بهاء الدین میرمحمدصادقی) هزینه این بیمه را پرداخت کند تا موجبات ورود امام به کشور فراهم شود.
پس از ۱۲ بهمن، انقلابیون هر روز بیش از گذشته برای به ثمر نشستن انقلاب تلاش می‌کردند.
من اولین نفری بودم که توانستم به ساختمان رادیو که در بلوار سعدی فعلی واقع بود، بروم و آن را از چنگ نیروهای حکومت پهلوی دربیاورم و به نخستین فردی بدل شوم که پس از انقلاب در رادیو سخنرانی می‌کند.
هیچ گاه به دیدار امام (ره) رفته بودید؟
فراوان به دیدار امام رفته بودم. دو بار نیز به عنوان نماینده آیت الله خادمی به نجف رفته و با امام دیدار کردم. قبل از انقلاب، هر دو هفته یکبار من و آقای هسته‌ای و آقای بزرگزاد در منزل امام به خدمت ایشان می‌رسیدیم. پس از انقلاب اسلامی نیز سه مرتبه با ایشان دیدار کردم.
در این دیدارها چه چیزی بیشتر توجه شما را به خود جلب می‌کرد؟
همیشه فرش کوچکی کنار ایوان خانه امام پهن بود و ایشان بر روی آن نشسته بودند. ما کنار امام می‌نشستیم و مشکلات را با ایشان درمیان می‌گذاشتیم. در همان دیدارها، اعلامیه‌ها ایشان را نیز می‌گرفتیم و آنها را به اصفهان آورده و مخفیانه تکثیر می‌کردیم.
حتی به خاطر دارم که یکبار به امام گفتم که آقا نکند ما را به خاطر انتشار این اعلامیه‌ها دستگیر کنند و بکشند؟ اما ایشان گفتند که نگران نباشید، برای شما کار به آنجا نخواهد کشید.
از دید شما مواضع و منش امام چگونه بود؟
امام، انسان بسیار قاطعی بودند. اگر تصمیمی می‌گرفتند، با قاطعیت بر روی آن پافشاری می‌کردند.
شاید همین قاطعیت یکی از مهم‌ترین ویژگی‌هایی بود که موجبات رهبری ایشان در شکل‌گیری چنین انقلابی را فراهم آورد.
بله؛ قاطعیت ایشان در موفقیت این مسئله بسیار مهم بود. پس از تغییر مواضع شاه و قول وی مبنی بر انجام برخی تغییرات، برخی به امام می‌گفتند که این موضوع را بپذیرید و با شاه کنار بیاید، اما امام با قاطعیت می‌گفتند که شاه باید از کشور برود.
لا به لای صحبت‌هایش، گاهی برای تایید آنچه می‌گفت به کتاب خاطراتش اشاره می‌کرد. از او تقاضا کردم که اگر آن کتاب را در منزل دارد، امضای خود را بر روی آن حک کرده و به من بدهد. پذیرفت؛ قلم در دست گرفت و چند جمله‌ای در صفحه نخست آن نگاشت و سپس کتاب را بست و از جا برخاست، اما ناگفته‌های بسیاری را باقی گذاشت.

کتاب دُرد و دَرد، خاطرات رضا میرمحمد صادقی از وقایع تاریخی و سیاسی ایران در زمان پهلوی، انقلاب اسلامی و بعد از انقلاب است. «نگارنده این مجموعه روایتی تازه از ناگفته‌های اصفهان و تحولات انقلابی آن و جریانات انحرافی آن ارائه می‌دهد. راوی از خاندان قدیمی اصفهان است که خاطرات خود را از ایام نهضت ملی‌شدن صنعت نفت تا سال‌های تثبیت انقلاب اسلامی به زبانی روان بازگفته است. این خاطرات روایاتی تلخ و شیرین از تلاش‌های نیروهای مذهبی برای استقرار ارزش‌های اسلامی در ایران است.» این کتاب همراه با عکس‌ها و مدارک و اسناد سیاسی، تاریخی است که با هدف ارائه اطلاعات سیاسی تاریخی ایران در زمان انقلاب تهیه و تدوین شده است.

نظر خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *