کد شجره نامه : ۴۵۱۳۱
سید محمد میر محمد صادقی در سال ۱۳۳۳ در دامن مادری دلسوز به نام بتول و زیر سایه پدری زحمتکش به نام عبدالرسول در یک خانواده سادات، متدین و مذهبی، در محله مسجد رحیم خان اصفهان متولد شد.
مطالب زیر حاصل مصاحبهای است که در فروردین ماه ۱۴۰۰ از ایشان داشتهایم؛
هر روز صبح از منزلمان در خیابان طالقانی محله مسجد رحیم خان با پای پیاده به دبستان ایران در محله درب کوشک می رفتم. به یاد دارم که نام معلم کلاس اولم آقای حقیقی بود که با یک کلاه شابگاه سر کلاس میآمد.
پدرم در یک کارخانه ریسندگی نواربافی در اصفهان کارگری می کرد، تا قبل از رفتن به مدرسه ما منزل مادربزرگ زندگی میکردیم. بعد از چند سال به محله نو خواجو رفتیم و من در مدرسه اللهوردیخان مدرک ششم ابتداییام را گرفتم.
من فرزند ارشد خانواده بودم، بعد از طی دوران دبستان به دلیل وضعیت اقتصادی خانواده صبحها شاگرد مغازه اوس اکبر صافکاری در خ حکیم نظامی بودم و شبها در مدرسه شبانه ادامه تحصیل میدادم. آنقدر روزها خسته میشدم که گاهی در کلاس خوابم میبرد. به خاطر همین کار را تغییر داده درب مغازه آقای امامی در خیابان طالقانی رفتم. در ادامه در دبیرستانهای فرهنگ، ادب و هراتی در رشته ادبی درس خواندم.
چند وقت یکبار برای حفظ سلامتی به همراه دوستان بعد از نماز صبح به کوه صفه میرفتم. برخی اوقات هم به ورزش شنا در استخر ادب میرفتیم.
در سال ۱۳۵۲ به خدمت سربازی در لشکر ۹۲ زرهی اهواز رفته در گردان مهندسی ماشین نویس بودم. یکی از رفقای خوب دوران خدمت من آقای نجارزادگان که از بچههای اصفهان بود. حضور ایشان که برادرش روحانی بود و شناخت خوبی از موضوعات دینی و اجتماعی داشت برای من و دیگر سربازان پربرکت بود. به یاد دارم با ایشان روزهای جمعه به کانون مذهبی که در اهواز بود میرفتیم تا شناخت بیشتری از مسائل دینی پیدا کنیم. او فهم سیاسی خوبی هم داشت، حتی نقشه قتل شاه را در صورت آمدنش به اهواز با ما مطرح کرده بود.
در سال ۵۴ منقضی خدمت شدم. از خدمت سربازی که بازگشتم پدرم که مبلغ مختصری جهت خرید خانه داشتند به پیشنهاد یکی از کسبه مسجد رحیم خان در رهنان خانهای خرید و ما بعد از آن ساکن رهنان شدیم.
پس از سربازی ابتدا مدت ۶ ماه در قسمت آزمایشگاه کارخانه روغن نباتی ناز کار کردم. پس از آن جهت استخدام در بانک اقدام نمودم و به توصیه پدرم نزد آیتالله صادقی رفته و با اجازه ایشان و اینکه حقوق دریافتیم از محل کارمزد باشد به استخدام بانک صادرات درآمدم.
در دوران انقلاب و نهضت، امام خمینی را از طریق اعلامیهها و نزدیکان شناخت داشتم.
زمانی که در اصفهان حکومت نظامی شده بود،ساواک به دنبال مردان انقلابی فعال بود. شوهر خواهرم محمدرضا نیکبخت که در عملیات رمضان مفقود الاثر شد یک انقلابی پیگیر بود ساواک که در پی دستگیری ایشان بود ردّ وی را تا منزل ما که برای افطاری آمده بود گرفته بود ، وقتی که آمدند پشت درب و در زدند محمدرضا، از راه پشت بام فرار کرد. آنها هم من و پدرم را به جرم فراری دادن او به ساواک بردند. بعد پدرم را به یکی از ستونهای آنجا بستند و با دستبند دستم را زیر پاهایم بستند و مقابل پدرم با سیمبکسل شروع کردند به زدن من، پدرم مرتبا زجه میزد که مرا بزنید… ، به هرحال اینها هدفشان شکنجه روحی و جسمی من و پدر بود. بعد از آن چند هفتهای در ساواک زندانی بودیم تا اینکه با پیگیریهایی آزاد شدیم.
در این خانواده از ما خبری نداشتند.
همین ماجرا باعث شد که من با گوشت و پوست خود چهره کریه رژیم شاهنشاهی را بشناسم و برای پیروزی انقلاب تلاش مضاعف بکنم
گروه های سیاسی مختلف در آن زمان فعال بودند. از توده ای ها و مارکسیست ها کوفته تا مجاهدین خلق و گروه های مختلف انقلابی، که یکی از دوستانم مدتی در مجاهدین خلق فعال شد ولی به لطف الهی ما تا بهمن سال ۱۳۵۷، و بعد از آن با شرکت در تظاهرات و راهنماییها در مسیر امام حرکت نمودیم.
سال ۱۳۵۶ با معرفی مادر با خانواده باباصفری که از خانوادههای محترم رهنانی بود ازدواج کرد و در منزل پدر زندگی مشترکشان را شروع کردند. ثمره این ازدواج پر برکت، ۳ فرزند پسر به نامهای سیدهادی، سیداحمد و سیدمحمد و ۲ دختر بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، و با دستور امام در نهضت سوادآموزی به عنوان داوطلب، معلم و مسئول نهضت در مدرسه مودت شدم. شبها پس از بانک برای تدریس به مدرسه میرفتم.
با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه رفته و ۶ ماه در یکی از لشکرهای ارومیه بودم. آن روزها جادهها توسط گروههای زد انقلاب و کومله نا امن شده، مینگزاری میشد و ما قبل از اینکه خودروهای زرهی و مهمات عبور کنند جاده را بررسی میکردیم
در یک از روزها جهت کنترل جاده پیرانشهر به تمرچین بر اثر حادثه خودرو از جاده خارج شده و از ناحیهی زانوی راست مجروح گشته به اصفهان منتقل شدم و در بیمارستان دکتر چمران جی بستری و عمل شدم.
مدتی هم از طرف جهاد سازندگی به اهواز رفته بودم و در قسمت پشتیبانی و تدارکات پشت جبهه بودیم که آنجا هم پس از مدتی از ناحیه دیسک کمر آسیب شدید دیدم و مدتی به خاطر آن بستری بودم تا بهبودی حاصل شد.
ایشان که دارای روحیه دستگیری از دیگران بوده و همیشه در کار خیر پیش قدم بودند.
عمده سمتها وفعالیتهای ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
ـ مدیر و معلم نهضت سوادآموزی(سال۵۹)
– خدمت ۳۰ ساله در بانک صادرات
ـ مدیر پروژه ساخت مسجد و حسینیه بزرگ الزهرای خیابان شریف (سال۹۵)
ـ رئیس هیئت مدیره شرکت پیمانکاری صاین رایکا
ـ معاونت در تأسیس چند صندوق قرضالحسنه و خیریه عام المنفعه
ـ تأسیس صندوق قرضالحسنه اربعین سادات که از سال ۹۱ این قرض الحسنه فعال بوده و …
عمده سمتها وفعالیتهای ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
ـ مدیر و معلم نهضت سوادآموزی(سال۵۹)
– خدمت ۳۰ ساله در بانک صادرات
ـ مدیر پروژه ساخت مسجد و حسینیه بزرگ الزهرای خیابان شریف (سال۹۵)
ـ رئیس هیئت مدیره شرکت پیمانکاری صاین رایکا
ـ معاونت در تأسیس چند صندوق قرضالحسنه و خیریه عام المنفعه
ـ تأسیس صندوق قرضالحسنه اربعین سادات که از سال ۹۱ این قرض الحسنه فعال بوده و …