کد شجره نامه : ۶۱۲۴۳
سید حسین میرمحمد صادقی
متولد مرداد ماه ۱۳۰۹
فرزند مرحوم سید عبدالله میر محمد صادقی
متخصص قلب و عروق
متن زیر حاصل گفت و گوی اختصاصی کانون همبستگی خاندان با این عزیز خاندان می باشد:
خیلی علاقهمندیم از گذشته خودتان مخصوصا پدر مرحومتان آقا سید عبدالله برای ما بگویید.
پدرم بُنکدار بودند که در فامیل میرمحمدصادقی در آن زمان که اکثرا ملاک بودند، پدر اهل کار بودند و طاقه های پارچه ای را که از روسیه وارد می شد؛ ایشان در بازار اصفهان می فروختند. آقا سید عبد الله زمانی عزم سفر حج می کنند و تا لب مرز میروند؛ اما با توجه به مشکلات و سختی راه، موفق نمی شوند به حج بروند. حاصل ازدواج با عصمت آغا، سه پسر و یه دختر بود که سید احمد پهلوان و سید محمود و سیدحسین پسران سید عبدالله هستند.
خداوند پدرتان را غریق رحمت فرمایند؛ خاطره ای از پدر که در ذهنتان ماندگار شده باشد در ذهنتان دارید؟
زمانی از بازار با پدر بر میگشتیم رسیدیم به یک دو راهی و پدر از سمتی دیگر رفتند و من چون سربه هوا بودم گم شدم و شروع کردم به گریه.پاسپانی بود دید من گریه میکنم گفت بشین همین جا پدر میاد و بعد از مدتی پدر آمدند و من را پیدا کردند. من هشت سالم بود که پدر را از دست دادم. خانه ما در محله نو بود و خانه بزرگی بود.شبی که پدر فردای آن فوت کردند؛ کنار باغچه فرشی پهن کرده بودند و سماور چایی…من رفتم بخوابم و صبح که بیدار شدم، دیدم خانه ما قیامتی است و همه گریه میکنند و فهمیدم پدر نیمه های شب سکته کرده اند و مرحوم شده اند.
از آنجا که دو برادر دیگرم به مدرسه رفته بودند اما نمی توانستند قرآن بخوانند و در مدرسه به آنها قرآن یاد نمی دادند و این برای پدر مهم بود، من یک سال به مکتب رفتم و بعد از فوت پدر من را به مدرسه فرستادند…
مادر که با سواد بودند با ما جدول ضرب کار می کردند و زمانی که به مدرسه اقدسیه در بازار اصفهان رفتم گفتم من جدول ضرب را بلدم و من را یک ضرب به کلاس سوم بردند و یک سال جلو افتادم.
اگر امکان دارد از پدر بزرگ و مادر بزرگتان برای ما تعریف کنید.
پدربزرگ مادری ما حاج میرزا حیدرعلی معمم بودند و جزء روحانیون زمان رضا شاه بودند. البته در زمان رضا شاه که عمامه ها رو از سر برمی داشتند ایشان هم خانه نشین شدند. ایشان اهل کتاب و مطالعه بودند ولی پدرشان ثروتمند بودند. حتی زمانی که پدرشان فوت می کنند و ایشان از شدت ناراحتی گریه می کردند؛ اطرافیان می گفتند گریه نکن فلان دِه را به تو می دهند… یعنی تا این حد ثروت داشتند .
ما به ایشان می گفتیم حاج آقا و ایشان مساح بودند به طوری که نگاه به مزرعه می کردند و می گفتند مثلا محصول این زمین ۲ تن است و همه هم حرفشان را قبول داشتند. دو دختر داشتند که مادر ما عصمت آغا، دختر دوم ایشان بودند.
دکتر سید حسین به همراه پسرشان مهندس سید عبدالله
دوران نوجوانی و جوانی شما چگونه گذشت؟
در ریاضیات بسیار قوی و توانا بودم به طوری که از حل مسائل پیچیده ریاضی در همان دوران کودکی به راحتی بر می آمدم . زمانی برادرم سید احمد که دبیر ریاضی مدرسه بودند؛ یک مسئله ای که از چندین مدرسه فرستاده بودند و نمی توانستند حل کنند برای من آوردند و من در یک لحظه آن حل کردم.
بعد از گرفتن سیکل، به مدرسه سعدی رفتم و در کلاس یازدهم دیپلم می دادند که امتحانات هم نهایی بود و خیلی سخت می گرفتند و فقط نه نفر در اصفهان قبول شدند که من هم یکی از آنها بودم.
در سن ۱۹ سالگی به همراه دوستم که برادرش در تهران بود، به تهران رفتیم و برای کنکور ثبت نام کردیم. بعد از کنکور به اصفهان بازگشتم و بعد از مدتی دوستم تلگراف زد که نفر ۳۰ شده ای و قبول شدی. من در دانشکده افسری ارتش بورسیه شدم و در داشگاه تهران پزشکی را آغاز کردم. تا سال پنجم که زمان مصدق شد و دانشگاه ها اوضاع خوبی نداشتند درس را ادامه دادم و درجه دکتری را از دانشگاه گرفتم. شش سال بورسیه ارتش بودیم در حالی که الان از رفتن به ارتش پشیمان هستم و شاید کار درستی نبود؛ اما با توجه به شرایطی که در آن زمان داشتیم؛ ادامه دادن تحصیل توسط خود من کمی مشکل بود و تنها راه را بورسیه ارتش می دانستم.
بعد ار اخذ مدرک به اصفهان برگشتیم و ۵ سال در بیمارستان ارتش در هزارجریب اصفهان خدمت کردم…
ماجرای آشنایی شما با همسرتان و ازدواجتان چگونه بود؟
در سال آخر تحصیلم در تهران با همسرم که پرستار بیمارستان امام خمینی بودند وهمانجا با ایشان آشنا شدم، ازدواج کردم. ایشان از معدود پرستارانی بود که در آن زمان به اسلام معتقد بود و حتی در محل کارشان نماز میخواندند و شاید به خاطر همین بود که من دلشیفته ایشان شدم. بعدها همسرم مشکل قلبی پیدا کردند و در زمانی که برای زایمان به بیمارستان رفته بودند به شدت حالشان بد شد که به تشخیص متخصصان برای عمل قلب در سال ۱۳۳۹ به انگلیس رفتیم و از ارتش ۴ ماه درخواست مرخصی کردیم. ده پانزده روز در راه بودیم چون به صورت زمینی رفتیم و چهار ماه در انگلیس اقامت داشتیم وبعد از بهبودی همسرم به اصفهان بازگشتیم.
گیتی میرمحمدصادقی :
دکتر حسبن میرمحمدصادقی را خیلی دوستشون دارم. من و دخترشون ونوس باهم از همون بچگی که عید نوروزها می رفتیم دیدن ایشون ، دوست شدیم و دوست هستیم. البته ونوس عزیز من که من چون خواهر نداشتم (تا ۱۸ ساگی) ، و ایشون هم خواهر نداشت برام مثل خواهر بوده و هست.
تا زمانی که همسر آقای دکتر زنده بودند و ونوس ایران بود بیشتر همدیگر را می دیدیم.اگرچه همچنان با ایشون در تماس هستیم.حوری خانم همسر ایشان خانمی بسیار مهربان و دوست داشتنی بودند. خدا رحتمشان کند. تا وقتی پدرم زنده بودند ، بیشتر همدیگر را می دیدیم. البته حالا هم شکرخدا با ایشون و خانواده محترم شون در تماس هستیم.
سید مهدی مدرس زاده :
عموی من دکتر سید مرتضی مدرس زاده خیلی با ایشان دوست بودند و اکثرا ایشان را ملاقات کرده بطور خانوادگی با هم به مسافرت شمال میرفتند. تقریبا همسن هستند و عمو متولد ۱۳۰۸ هستند. بعلت دوستی عمو من هم با ایشان افتخار دوستی پیدا کردم و تا این اواخر خدمتشان میرسیدیم.بسیار با محبت و صمیمی و دوست داشتنی هستند . خدا طول عمر بیشتری به ایشان بدهد و همچنان بزرگ خاندان باشند.
سید جواد میرمحمدصادقی :
سلام عمومی بزرگوار من محبوب دوستداشتنی باوقار عالم متعهد باایمان و مایه افتخار سادات هستند سلامتی بزرگان فامیل صلوات