کد شجره نامه : ۵۴۴۴
سپهبد فخرالدین مدرس سال ۱۲۹۶ در اصفهان و در خانوادهی عالم فرزانه حاج سیدعلیمحمد به دنیا آمد.
دوران کودکی را در بیت علم و دانش گذراند. پس از گذراندن دبیرستان، تحصیلات تکمیلی را آغاز کرده در سال ۱۳۱۷ با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری فارغ التحصیل گشت. سپس به پاریس رفت و تحصیلات خود را تا مدرک دکترا در رشته حقوق ادامه داد. طی سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۷ در دادستانی ارتش و پس از آن از ۱۳۲۹ به عنوان رئیس ستاد تیپ مرکزی لشکر خراسان خدمت کرد . سپهبد مدرس همچنین به مدت چهار سال به عنوان مشاور حقوقی وزارت جنگ به خدمت مشغول بود . سپهبد مدرس از ۱۳۵۰ به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح ارتش رسید .
او شخصیتا ساده و مذهبی بود و از موقعیت خودش برای کسب ثروت سوءاستفاده نکرد . در جریان وقایع انقلاب با وجودیکه از وی خواستند ایران را ترک کند حاضر به این کار نشد.
وی که به همراه جمعی از سران ارتش بازداشت شده بود با وجود تلاش برخی از انقلابیون برای حفظ و تبرئه ایشان، متأسفانه با اقداماتی شتابزده در روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ اعدام شد.
او شخصیتا ساده و مذهبی بود و از موقعیت خودش برای کسب ثروت سوءاستفاده نکرد . در جریان وقایع انقلاب با وجودیکه از وی خواستند ایران را ترک کند حاضر به این کار نشد.
وی که به همراه جمعی از سران ارتش بازداشت شده بود با وجود تلاش برخی از انقلابیون برای حفظ و تبرئه ایشان، متأسفانه با اقداماتی شتابزده در روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ اعدام شد.
در زیر بخشی از مصاحبهای که خبرگزاری فارس با مهندس سیدرضا میرمحمدصادقی خواهرزاده سپهبد فخرالدین مدرس داشته را میخوانیم:
دایی شما سپهبد فخر مدرس که به واسطه او چند نفر از بزرگان انقلاب اسلامی را از زندان نجات دادید چه سرنوشتی پیدا کرد؟
سپهبد فخر مدرس از نظامیان تحصیلکرده عصر پهلوی است. او در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرد و از شاگردان دکتر علی شایگان، از یاران مصدق بود. به گفته خودش، ورود وی به پرونده نهضت آزادی از این قرار بود: بار اول که آیتالله طالقانی را دستگیر کرده بودند، در دادگاه انتظامی قضات ارتش خدمت میکرده است.
بازپرس پرونده آیتالله طالقانی با او تماس میگیرد و میگوید: «یک آخوندی را گرفتهایم، هر چه از او میپرسم، عربی جواب میدهد. نمیدانیم با او چه کنیم؟ شما برای صحبت کردن با او به وزارت جنگ بیا». دایی برای صحبت با آیتالله طالقانی میرود و به دلیل اعتقادات مذهبیاش سعی در تبرئه او میکند.
به بازپرس پرونده میگوید: «این فرد حرف غیرقانونی و خلاف سلطنت نمیزند ؛ رهایش کنید». بازپرس میگوید: «در هنگام حضور وی در مسجد هدایت، اعلامیه ضدرژیم به دست آمده است».
سپهبد فخر مدرس هم پاسخ میدهد: «طبق گفتههایش نقشی در چاپ و توزیع اعلامیهها نداشته است.» بدین ترتیب، موجبات آزادی آیتالله طالقانی را فراهم میکند. بار دومی هم این نقش را ایفا میکند. اما در بار سوم که آیتالله دستگیر میشود، تمامی مدارک علیه وی بوده است. اعلامیههایی در جیب او بوده و همچنین نامهها و کاغذهایی مبنی بر اقدام علیه رژیم به خط و امضای خودش به دست میآید. دیگر از دایی فخر کاری بر نمیآید و پرونده فضایی برای آیتالله تنظیم میکنند.
دایی شما سپهبد فخر مدرس که به واسطه او چند نفر از بزرگان انقلاب اسلامی را از زندان نجات دادید چه سرنوشتی پیدا کرد؟
سپهبد فخر مدرس از نظامیان تحصیلکرده عصر پهلوی است. او در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرد و از شاگردان دکتر علی شایگان، از یاران مصدق بود. به گفته خودش، ورود وی به پرونده نهضت آزادی از این قرار بود: بار اول که آیتالله طالقانی را دستگیر کرده بودند، در دادگاه انتظامی قضات ارتش خدمت میکرده است.
بازپرس پرونده آیتالله طالقانی با او تماس میگیرد و میگوید: «یک آخوندی را گرفتهایم، هر چه از او میپرسم، عربی جواب میدهد. نمیدانیم با او چه کنیم؟ شما برای صحبت کردن با او به وزارت جنگ بیا». دایی برای صحبت با آیتالله طالقانی میرود و به دلیل اعتقادات مذهبیاش سعی در تبرئه او میکند.
به بازپرس پرونده میگوید: «این فرد حرف غیرقانونی و خلاف سلطنت نمیزند ؛ رهایش کنید». بازپرس میگوید: «در هنگام حضور وی در مسجد هدایت، اعلامیه ضدرژیم به دست آمده است».
سپهبد فخر مدرس هم پاسخ میدهد: «طبق گفتههایش نقشی در چاپ و توزیع اعلامیهها نداشته است.» بدین ترتیب، موجبات آزادی آیتالله طالقانی را فراهم میکند. بار دومی هم این نقش را ایفا میکند. اما در بار سوم که آیتالله دستگیر میشود، تمامی مدارک علیه وی بوده است. اعلامیههایی در جیب او بوده و همچنین نامهها و کاغذهایی مبنی بر اقدام علیه رژیم به خط و امضای خودش به دست میآید. دیگر از دایی فخر کاری بر نمیآید و پرونده فضایی برای آیتالله تنظیم میکنند.
در دادگاه سران نهضت آزادی هم او به عنوان نماینده دادستان شرکت داشت و نه به عنوان دادستان، چنان که در جریان محاکمه دکتر فاطمی هم دو جلسهای به عنوان نماینده دادستان از طرف آزموده شرکت کرده بود، اما انتظارات آزموده را برآورده نکرد و کنار گذاشته شد.
آن زمان که فرسیو، رئیس دادرسی ارتش ترور شد، سپهبد شفقت که قبل از فرسیو، این سمت را داشت، به شاه میگوید: «مدرس را برای این کار بگذارید که آدم باسواد و ملایمی است» . بر این اساس، شاه حکم میدهد و دایی فخر مدرس میشود رئیس دادرسی ارتش، به هر حال او نظامی و تابع بوده است و نمیتوانسته از دستور مافوق سرپیچی کند. در این سمت تا توانست در تخفیف مجازات انقلابیون کوشید و من واسطه بسیاری از این دادرسیها بودم. چنان که در تخفیف و نجات افرادی چون فضل الله صلواتی، آیت الله منتظری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، سید عبدالکریم هاشمینژاد و دیگران از طریق داییام کوشیدم.
چنین رفتاری ریشه در اعتقادات مذهبی او داشت. او در انجام امور مذهبی بسیار مقید بود، به طوری که چه بسیار عصر هنگام به خانهاش رفتم و او را در کنار حوض خانهاش در حال قرائت قرآن مشاهده کردم. از آنجا که به اقتضای شغلش مجبور بود زودهنگام از خانه خارج شود، فریضهٔ نماز صبح را در محل کارش به جا میآورد. حتی در سفری به آمریکا، جایگاه و امکاناتی برای طهارت و صلاتش ایجاد کرده بودند.
دهه محرم هر سال در خانهاش مراسم روضه خوانی برپا میکرد و روحانیان عالی مقامی در این روضه خوانیها منبر میرفتند. اهل دادن وجوهات و سهم امام بود و ارادتی تمام به آیت الله مرعشی نجفی داشت. انجام مناسک مذهبی توسط وی از سر ظاهر سازی یا ناآگاهانه نبود که او خود عالم به اصول دین و علوم دینی بود. به طوری که آیتالله سید عبدالله ثقهالاسلام، شاگرد آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و هم درس آیتالله بروجردی، بارها به من گفت: «آقا فخر مجتهد است».
آن زمان که فرسیو، رئیس دادرسی ارتش ترور شد، سپهبد شفقت که قبل از فرسیو، این سمت را داشت، به شاه میگوید: «مدرس را برای این کار بگذارید که آدم باسواد و ملایمی است» . بر این اساس، شاه حکم میدهد و دایی فخر مدرس میشود رئیس دادرسی ارتش، به هر حال او نظامی و تابع بوده است و نمیتوانسته از دستور مافوق سرپیچی کند. در این سمت تا توانست در تخفیف مجازات انقلابیون کوشید و من واسطه بسیاری از این دادرسیها بودم. چنان که در تخفیف و نجات افرادی چون فضل الله صلواتی، آیت الله منتظری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، سید عبدالکریم هاشمینژاد و دیگران از طریق داییام کوشیدم.
چنین رفتاری ریشه در اعتقادات مذهبی او داشت. او در انجام امور مذهبی بسیار مقید بود، به طوری که چه بسیار عصر هنگام به خانهاش رفتم و او را در کنار حوض خانهاش در حال قرائت قرآن مشاهده کردم. از آنجا که به اقتضای شغلش مجبور بود زودهنگام از خانه خارج شود، فریضهٔ نماز صبح را در محل کارش به جا میآورد. حتی در سفری به آمریکا، جایگاه و امکاناتی برای طهارت و صلاتش ایجاد کرده بودند.
دهه محرم هر سال در خانهاش مراسم روضه خوانی برپا میکرد و روحانیان عالی مقامی در این روضه خوانیها منبر میرفتند. اهل دادن وجوهات و سهم امام بود و ارادتی تمام به آیت الله مرعشی نجفی داشت. انجام مناسک مذهبی توسط وی از سر ظاهر سازی یا ناآگاهانه نبود که او خود عالم به اصول دین و علوم دینی بود. به طوری که آیتالله سید عبدالله ثقهالاسلام، شاگرد آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و هم درس آیتالله بروجردی، بارها به من گفت: «آقا فخر مجتهد است».
سید فخر الدین مدرس بهمراه پدرشان آیت الله سید محمد علی مدرس و دیگر برادرانشان
سپهبد فخر مدرس با وجود آنکه شش ماه قبل از انقلاب بازنشسته شد، ایران را ترک نکرد. حتی برادرم، حاج آقا بهاء نزد
او رفت و گفت: «آقا، ما کشتی داریم. شما را به خرمشهر برده و سوار کشتیمان میکنیم تا به کویت بروی. از آنجا هم به هر کجا که خواستی برو». دایی ما گفته بود: «اینها که سر کار آمدهاند، مسلماناند. من هم کاری نکردهام که مستوجب اعدام باشد. من از کشورم نمیروم».
البته شاید یک دلیل ماندن دایی، عدم استطاعت مالی بود. او در مدت خدمتش، مالی نیندوخت. خانهای که در آن زندگی میکرد، متعلق به همسرش، خانم کامبیز بود. همسرش، نوه خاله سید جلالالدین تهرانی بود. او ماند تا تاوان دشمنی حاج تقی رضایی، پدر رضاییهای سازمان مجاهدین خلق، و همراهی برخی از تندروها با او را بدهد.
اسفند ۱۳۵۷ بود که خبردار شدم دایی را دستگیر کردهاند، موازی برادرانم در تهران، من هم در اصفهان شروع به فعالیت کردم. در ابتدا نزد آیتالله طاهری اصفهانی رفتم. او هم پدر دامادم بود و هم از مساعدتهای سپهبد نسبت به انقلابیون باخبر بود. در دیدارم از یکایک افرادی که توسط او از حبس و اعدام نجات یافته بودند، نام برده و یادآوری کردم. گفتم اینک او نیازمند کمک نیازمندان دیروز خود است. کاری کنید که اعدامش نکنند. آیتالله گفت: «باشد، تلفن میکنم». به آقای خلخالی تلفن کرد و گفت: «آقای مدرس خیلی کمک کرده، مواظب باشید کسی او را اعدام نکند».
حاج آقا علاء هم در تهران شروع به فعالیت کرد. با آیتالله مطهری نزد امام خمینی رفته بود. حاج آقا علاء از معتمدان امام بود. او هواپیمای حامل امام از پاریس به تهران را بیمه کرد. همچنین در راهاندازی اتاق بازرگانی با حکم امام به عضویت اتاق در آمد. حاج آقا علاء در دیدارش با امام از کمکهای دایی به انقلابیون شرحی میدهد. امام به آقای مطهری میگوید: «به زندان قصر بروید و به آقای ربانی شیرازی بگویید او را فعلاً محاکمه نکنند». آنان به زندان قصر نزد آیتالله ربانی شیرازی رفته و پیام امام را به او میرسانند. اما تقدیر به گونهای دیگر رقم خورد.
از پی حاج آقا علاء و شهید مطهری، مجاهدین به همراهی آقای خلخالی به زندان قصر میآیند. آیت الله ربانی که میبیند اینان درصدد انجام اقدامات و محاکماتی هستند، زندان قصر را به حالت قهر ترک کرده و به شیراز میرود.
در آن شب حاج تقی رضایی میاندار میشود. دستور میدهد اول از همه، دایی را بیاورند. خلخالی بساط محاکمه را میگستراند و حکم به اعدام او میدهد. ساعت چهار صبح، حاج تقی با حاج آقا علاء تماس میگیرد و خبر مرگ دایی را میدهد.
اسفند ۱۳۵۷ بود که خبردار شدم دایی را دستگیر کردهاند، موازی برادرانم در تهران، من هم در اصفهان شروع به فعالیت کردم. در ابتدا نزد آیتالله طاهری اصفهانی رفتم. او هم پدر دامادم بود و هم از مساعدتهای سپهبد نسبت به انقلابیون باخبر بود. در دیدارم از یکایک افرادی که توسط او از حبس و اعدام نجات یافته بودند، نام برده و یادآوری کردم. گفتم اینک او نیازمند کمک نیازمندان دیروز خود است. کاری کنید که اعدامش نکنند. آیتالله گفت: «باشد، تلفن میکنم». به آقای خلخالی تلفن کرد و گفت: «آقای مدرس خیلی کمک کرده، مواظب باشید کسی او را اعدام نکند».
حاج آقا علاء هم در تهران شروع به فعالیت کرد. با آیتالله مطهری نزد امام خمینی رفته بود. حاج آقا علاء از معتمدان امام بود. او هواپیمای حامل امام از پاریس به تهران را بیمه کرد. همچنین در راهاندازی اتاق بازرگانی با حکم امام به عضویت اتاق در آمد. حاج آقا علاء در دیدارش با امام از کمکهای دایی به انقلابیون شرحی میدهد. امام به آقای مطهری میگوید: «به زندان قصر بروید و به آقای ربانی شیرازی بگویید او را فعلاً محاکمه نکنند». آنان به زندان قصر نزد آیتالله ربانی شیرازی رفته و پیام امام را به او میرسانند. اما تقدیر به گونهای دیگر رقم خورد.
از پی حاج آقا علاء و شهید مطهری، مجاهدین به همراهی آقای خلخالی به زندان قصر میآیند. آیت الله ربانی که میبیند اینان درصدد انجام اقدامات و محاکماتی هستند، زندان قصر را به حالت قهر ترک کرده و به شیراز میرود.
در آن شب حاج تقی رضایی میاندار میشود. دستور میدهد اول از همه، دایی را بیاورند. خلخالی بساط محاکمه را میگستراند و حکم به اعدام او میدهد. ساعت چهار صبح، حاج تقی با حاج آقا علاء تماس میگیرد و خبر مرگ دایی را میدهد.